سگ مانند مانند سگ، آنکه سری مانند سر سگ دارد، کنایه از حریص و طماع، طمع کار، نام قومی افسانه ای با سرهایی شبیه سر سگ که محل زندگی آن ها را سگ ساران می گفتند
سگ مانند مانند سگ، آنکه سری مانند سر سگ دارد، کنایه از حریص و طماع، طمع کار، نام قومی افسانه ای با سرهایی شبیه سرِ سگ که محل زندگی آن ها را سگ ساران می گفتند
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، قندس، بیدست، بادستر، سقلاب، هزد، سمور آبی، بیدستر
سَگِ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گِرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پَهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جندِ بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدَستَر، قُندُس، بیدَست، بادَستَر، سَقلاب، هَزَد، سَمورِ آبی، بیدَستَر
سگ مانند، چه سار به معنی مانند هم هست. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). مثل سگ یعنی بد و پلید. (غیاث) : این گربه چشمک این سگک غوری غرک سگسارک مخنثک زشت کافرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگسار ترا. خاقانی. فضول چند کنم کز درت زدن دم عفو نه حد خسرو مردم نمای سگسار است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، حریص مال و طالب دنیا. (برهان). حریص دنیا. (رشیدی). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. (از ناظم الاطباء) : بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی. خاقانی. کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش. خاقانی. ، مفت ربا. (برهان). طفیل و مفت ربا. (ناظم الاطباء) ، سگ سر، چه سار به معنی سر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پیک. (ناظم الاطباء). برنده. (برهان)
سگ مانند، چه سار به معنی مانند هم هست. (برهان) (آنندراج) (از رشیدی). مثل سگ یعنی بد و پلید. (غیاث) : این گربه چشمک این سگک غوری غرک سگسارک مخنثک زشت کافرک. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 780). سری دگر بکف آور که در طریقت عشق سزاست این سر سگسار سنگسار ترا. خاقانی. فضول چند کنم کز درت زدن دم عفو نه حد خسرو مردم نمای سگسار است. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). ، حریص مال و طالب دنیا. (برهان). حریص دنیا. (رشیدی). حریص مال. طمعکار. دنیاپرست. طالب دنیا. (از ناظم الاطباء) : بسختی جان سبک میدار و هان تا چون سبکساران به لابه پیش سگساران چو سگ دم را نجنبانی. خاقانی. کسی کز روی سگجانی نشیند در پس زانو بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش. خاقانی. ، مفت ربا. (برهان). طفیل و مفت ربا. (ناظم الاطباء) ، سگ سر، چه سار به معنی سر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، پیک. (ناظم الاطباء). برنده. (برهان)
نام ولایتی است که سر مردم در آنجا مانند سر سگ و تن همچون آدمی باشد. (برهان)، نام مردم آنجا (سگسار) (سگستان) هم هست. (برهان). از: سک (سکا). رجوع کنید به (سکستان) + سار (= سر، پسوند}} منسوب بقوم سکه، سرزمین سکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران. فردوسی. بفرمود آئین کران تا کران همه شهر سگسار و مازندران. فردوسی. سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانندشان. اسدی
نام ولایتی است که سر مردم در آنجا مانند سر سگ و تن همچون آدمی باشد. (برهان)، نام مردم آنجا (سگسار) (سگستان) هم هست. (برهان). از: سک (سکا). رجوع کنید به (سکستان) + سار (= سر، پَسوَند}} منسوب بقوم سکه، سرزمین سکه. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : ز بزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گرزهای گران. فردوسی. بفرمود آئین کران تا کران همه شهر سگسار و مازندران. فردوسی. سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانندشان. اسدی
دارندۀ سگ. سگبان: چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی. نظامی. سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
دارندۀ سگ. سگبان: چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی. نظامی. سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)